صاحبدلان

صاحبدلان

فرهنگی . اجتماعی . ادبی

م . توحیدی
م . توحیدی

به وبلاگ من خوش آمدید http://mata.lxb.ir
mata.1952@yahoo.com


تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان صاحبدلان و آدرس mata.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پیوند ها

صاحبدلان

زندگی سلام

گلشن چت

مطالب اخير

داریوش شاه

اصول کلی مکتب فکر دکتر شریعتی

عاشق زندگی

روز و روزگارتان خوش باد

دوست یا برادر

دشمننی روسیه با ایران

ما نابیناییم!

برگی از تقویم تاریخ

فقه آسان

قدیما

افراد منفی

سخن گفتن با خدا

آداب شریعت

نام خانوادگی

نگفتمت مرو آنجا

همه ما شریک جرم هستیم

بهترین ها

اگر برای ....

سلام صبح بخیر

ایام گل و یاسمن و عید صیام

سلام عید فطر

شب آمرزش و غفران

خوش بینی و فعالیت های اجتماعی

روزتون بخیر

قبله ی آمال

عجب و تکبر

گناه و گناهکار

یک نامه دوستانه برای بانوی من

انسانهای نیکوکار

هر چیز و هر کار در زمان خودش باید انجام شود

آتش به اختیار

دوست خوب من سلام

آنانکه نمی اندیشند.

مذهب چیست؟

ماه کنعانی من

فاصله تولد تا مرگ

حجاب

عزت نفس داشته باش

شیخ و شیطان

متفاوت باش

نويسندگان

م . توحیدی

پیوند های روزانه

حمل خرده بار از چین

حمل و سفارش از چین به ایران

فروش جلو پنجره لیفان

الوقلیون

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

وبلاگ دهی LoxBlog.Com

امكانات جانبي

RSS 2.0


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





پسر نوح

 خدایم لابه لای توفان بود 
پسر نوح به خواستگاری دختر هابیل رفت. 
دختر هابیل جوابش کرد و گفت: نه، هرگز؛ همسری ام را سزاوار نیستی. تو با بَدان نشستی و خاندان نبوتت گم شد. تو همانی که بر کشتی سوار نشدی، خدا را نادیده گرفتی و فرمانش را،  به پدرت پشت کردی ، به پیمان و پیامش نیز. غرورت غرقت کرد؛ دیدی که نه شنا به کارت آمد و نه بلندی کوه ها!
پسر نوح گفت: اما آنکه غرق می شود، خدا را خالصانه تر صدا می زند، تا آنکه بر کشتی سوار است. من خدایم را لابه لای توفان یافتم، در دل مرگ و سهمگینی سیل…
دختر هابیل گفت: ایمان پیش از واقعه به کار می آید. 
در آن هول و هراسی که تو گرفتار شدی، هر کفری بدل به ایمان می شود. آنچه تو بدان رسیدی ایمانِ به اختیار نبود. پس گردنی خدا بود که گردنت را شکست.
پسر نوح گفت: آنها که بر کشتی سوارند، امنند و خدایی کجدار و مریز دارند که به بادی ممکن است از دستشان برود؛ من اما آن غریقم که به چنان خدای مهیبی رسیدم که با چشمان بسته نیز می بینمش و با دستان بسته نیز لمسش می کنم. خدای من چنان خطیر است که هیچ توفانی آن را از کفم به در نمی برد.
دختر هابیل گفت: باری، تو سرکشی کردی و گناهکاری.
گناهت هرگز بخشیده نخواهد شد.
پسر نوح خندید و خندید و خندید و گفت: شاید آنکه جسارت عصیان دارد شجاعت توبه نیز داشته باشد. شاید آن خدا که مجال سرکشی داد مجال توبه نیز داده باشد!
دختر هایبل سکوت کرد و گفت: شاید پرهیزکاری من به ترس و تردید آغشته باشد، اما نام عصیان تو دلیری نبود.
دنیا کوتاه است و آدمی کوتاهتر…! 
مجال آزمون و خطا این همه نیست.
پسر نوح گفت: به این درخت نگاه کن: پیش از آنکه دست های درخت به نور برسد پاهایش تاریکی را تجربه کرده اند. گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبور کرد؛ گاهی برای رسیدن به خدا باید از پل گناه گذشت.
من این گونه به خدا رسیدم. راه من اما راه خوبی نیست، راه تو زیباتر است، راه تو مطمئن تر دختر هابیل!
پسر نوح این را گفت و رفت. دختر هابیل تا دوردستها تماشایش کرد و سالهاست که منتظر است و سالهاست که با خود می گوید: آیا همسریش را سزاوار بودم!


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

سه شنبه 13 ارديبهشت 1401برچسب:,

|